خاطره ای از برادر شهید "ابوالفضل پارسا"
شهید پارسا در پست دروازه بانی تیم جوانان فعالیت می کرد . او همواره آرزوی صعود به تیم بزرگسالان را داشت و به آرزویش هم رسید. چگونگی محقق شدن این آرزو خاطره ای خواندنی ست که برادر این شهید بزرگوار برایمان نقل می کند...

به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ؛ شهید ابوالفضل پارســا، هشتم شهریور 1345، در شهرســتان تهران چشم به جهان گشود. پدرش عبــاس، کارگر بود و مــادرش بتول نام داشــت. تا دوم راهنمایــی درس خواند. به عنوان ســرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیســت و پنجم مــرداد 1366 ، در بمباران هوایی ایلام بر اثر اصابت ترکش شــهید شــد. مزار او در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.

متن خاطره :

ابتدا باید بگویم که من اين خاطره را که گذشت و مردانگي برادرم را نشان می دهد هيچ گاه فراموش نخواهم كرد . سال 63 يا 64، ابوالفضل دروازه بان تيم بانك ملي بود و در تيم جوانان بازي مي كرد . خيلي دلش مي خواست كه يك بازي در تيم بزرگسالان بكند ولي حافظ طاعوني دروازه بان اصلي تيم بود و يكي از دروازه بانان مطرح آن زمان بود. ابوالفضل از فيزيك خوبي برخوردار بود . قدی حدود 185 سانت با دستاني كشيده كه به شوخی به او اردشير دراز دست مي گفتيم، مي توانست توپ بزرگ بسكتبال را با پنجه از روي زمين بلند كند. تازه 18ساله شده بود. ابوالفضل آنقدر متين و كمرو بود با اينكه خيلي از كاركنان اعتقاد داشتند كه او مي تواند بهترين دروازه بان باشد ولي مربي بانك اين فرصت را در اختيار او نمي گذاشت كه در تيم بزرگسالان خودش را نشان دهد.

آن زمان تيم بانك يكي از تيم هاي مطرح بود؛ حتی سال 64 تيم دوم شد. يك روز من به شوخي به آقاي روئين دلف مربي وقت بانك، گفتم كه خواب ديده ام بازي با شاهين را شما برده ايد و ابوالفضل درون دروازه بود كه يك پنالتي و دو تا تك به تك را از تيم شاهين گرفت. فرداي آن روز، جمعه، بازي بانك با شاهين در استاديوم شهيد شيرودي بود و تلويزيون بازي را مستقيم پخش مي كرد. همين كه بازي شروع شد من ديدم ابوالفضل را به عنوان دروازه بان تيم بانك معرفي كردند و او براي اولين بار در تيم بزرگسالان جاي گرفت. آن يك بازي خيلي مهم و من اول ترسيدم. گفتم عجب كار بدي كردم گفتم خواب ديدم، ولي آخر بازي آنقدر خوشحال بودم كه از خانه تا باشگاه بانك پياده رفتم تا آنجا ابوالبفضل و بچه هاي تيم را ببينم.

دست بر قضا در آن بازي ابوالفضل يك پنالتي و دو تا تك به تك از تيم شاهين گرفت و بانك 1بر صفر از تيم شاهين برد و اين دروغ عجيب كه به شوخی از طرف من گفته شد باعث شد كه بازي هاي بعدي را ابوالفضل در درون دروازه بزرگسالان قرار بگيرد. جالب اينكه هر هفته به عنوان بهترين دروازه بان هفته نيز انتخاب مي شد. در همان سال بود كه ابوالفضل به طور داوطلب به خدمت رفت و در خدمت هم دروازبان تيم ارتش شد تا اينكه 6 ماه مانده خدمتش تمام شود در زمين فوتبال در صالح آباد ايلام در اثر بمب باران هواپيماهاي رژيم بعثي به شهادت رسيد و با همان لباس دروازه باني در قطعه 29 شهداي بهت زهراي تهران به خاک سپرده شد.

ابوالفضل تا كلاس سوم راهنمايي بيشتر درس نخواند و هر وقت كه من مي گفتم چرا درس نمي خواني مي گفت داداش درس به درد من نمي خورد. انگار مي دانست كه به هر حال جای در آسمان دارد. او در يك كارگاه اجاق گاز سازي مشغول كار شد و اولين حقوقي كه گرفت يك گوني كوچك برنج خريده بود و انداخته بود روي دوشش و داشت مي آمد خانه كه جلوي درب خانه به هم رسيديم. سلام كرد به او گفتم اين چيه رو دوشت؟ گفت داداش تو درس مي خواندي، همه درست را بده اگر نصف اين گوني برنج را بهت دادند، من قول مي دهم كه پروفسور بشوم! منم به شوخي به او گفتم آخه مرد مومن مسجد نديده صبر كن من بعدا با كاميون برایت برنج مي آورم، نه با اين هيكل گنده يك گوني برنج كوچك بزارم روي دوشم و قيافه هم بگيرم. او هم به شوخي گفت اگه گذاشتم از این برنج بخوري!

منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده