خاطرات شفاهی همسران شهدا - صفحه 4

خاطرات شفاهی همسران شهدا
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

شهید مبارزه با اشرار

همسر شهید «محمود جعفری حاجی‌آبادی» می‌گوید: «شهید از نظر اخلاقی خیلی خوب بود. همسرم از شهدای فراجا است و در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر به شهادت رسیدند. همیشه می‌گفت سعی کنید مواظب بچه‌هایتان باشید که سمت مواد مخدر نروند و به کارهای خلاف کشیده نشوند.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

هنوز هم یاد شهید، غصه‌دارم می‌کند

همسر شهید «علی‌اصغر جعفری لاری» می‌گوید: «هنوز بعد از 30 سال یاد شهید که می‌افتم غصه می‌خورم، خیلی برایم سخت است، بدترین اتفاق زندگی‌ام بود. مردم قدر این آزادی و راحتی که دارند را بدانند. این خون‌هایی که ریخته شده هر کدامشان یک شخصیت وصف نشدنی بودند.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

همیشه از راهی که رفته بود خوشحال بود

همسر شهید «عبادالله آتش‌جامه» می‌گوید: «شهید به علت مجروحیتی که داشت روده‌هاشو برداشته بودن، پزشکش می‌گفت شهید 30 سانت بیشتر روده ندارد و ما باید هر 5 دقیقه پانسمان شکمش را عوض می‌کردیم ولی با این حال هیچوقت گله و شکایت نمی‌کرد، خیلی به زندگی امیدوار بود و همیشه از راهی که رفته بود خوشحال بود.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

گفت برمی‌گردد ولی فقط لباسش را برایم آوردند

همسر شهید «حسین نکویی» می‌گوید: «شهید سال 1362 به جبهه رفت. وقت نکرد وصیت‌نامه بنویسد فقط یک نوشته داد که روی آن نوشته بود جان تو جان بچه‌ها. گفت بعد از 6 ماه از اهواز برمی‌گردد ولی نیامد تا اینکه بعد از 2 سال، شناسنامه‌ و لباسش را برایم آوردند.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

شهید برای من یک معلم بود

همسر شهید «یعقوب آرامش» می‌گوید: «شهید برای من یک معلم بود. انسان خیلی بخشنده‌ای بود، به یتیمان و خانواده‌های نیازمند کمک می‌کرد. مانند یک استاد اخلاق بود. شهید به من گفت: «برای من نذر نکن که برگردم، دعا کن من به آرزویم که شهادت است برسم.»»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

مانع رفتنش به جبهه نشدم

همسر شهید «موسی آشوری» می‌گوید: «من و شهید به هم علاقه زیادی داشتیم، هر چند که اون بیشتر به من علاقه داشت. وقتی که کشورمان تهدید می‌شود باید از آن دفاع کنیم، برای همین مانع رفتنش به جبهه نشدم و زمانی که خدمت سربازی‌اش را تمام کرد از طرف بسیج به جبهه اعزام شد.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

دو برادری که همزمان به شهادت رسیدند

همسر شهید «محمد گلزاری» می‌گوید: «شهید خیلی مردم‌دار بود و اخلاق خوبی داشت. همراه برادرش به جبهه رفت، هر دوی آنها داخل یک تانک بودند که خمپاره می‌زنند و هر دو برادر با هم شهید می‌شوند.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

ما برای شهادت آماده بودیم

همسر شهید «محمد ملاح» می‌گوید: «بار اول که برای جبهه نام‌نویسی کرد به جبهه نفرستادنش که شهید ناراحت شد و به خانه آمد با اصرار زیاد بالاخره شهید را به جبهه فرستادند. تو عملیات بیت‌المقدس با رمز علی بن ابی طالب مفقودالاثر شد. ما برای شهادت آماده بودیم، این‌ها خواست خداوند است.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

شهید به شوخ طبعی معروف بود

همسر شهید «محمد رئیسی» می‌گوید: «شهید خیلی مرد شریفی بود، به حدی شوخ بود که حتی تو جبهه هم بهش خوش می‌گذشت. از جبهه برایم نامه نوشت، نوشته بود به بچه‌ها بگویید یک مسابقه فوتبال تدارک ببینند که داریم می‎‌آییم.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

گفتم من به رفتنت رضایت می‌دهم

همسر شهید «قاسم عسکری» می‌گوید: «شهید انسان خیلی خوبی بود، یک کاغذ برایم آورد و گفت پایین آن را انگشت بزن، بهش گفتم من به رفتنت رضایت میدهم، اگر شما به جبهه نروید پس چه کسی برود.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

هرگز فکر نمی‌کردم همسرم شهید شود

همسر شهید «غلامعباس عفیفه» می‌گوید: «خیلی آدم درست و محترمی بود، فرایض دینی را مرتب به جا می‌آورد. به حدی خوب بود که حتی خانواده‌ام او را از بچه خود بیشتر دوست داشتند. هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم که به جبهه برود و دیگر برنگردد حتی تا دو سال باور نمی‌کردم که همچین اتفاقی برایش افتاده است.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

اگر من نروم پس تکلیف آینده چه می‌شود

همسر شهید «علی هاشمی‌پور» می‌گوید: «شهید زیاد به ماموریت می‌رفت، به شهید می‌گفتم که بعضی از ماموریت‌ها را نرود چون بچه کوچک داشتیم و برایم سخت بود، می‌گفت اگه من نروم و شخص دیگه‌ای هم نرود پس تکلیف آینده چه می‌شود. شهدا رفتند و ما مانده‌ایم، انشاالله شهدا ما را در آن دنیا شفاعت کنند.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

مراقب باشیم خون شهدا پایمال نشود

همسر شهید «علی محمدحسینی تختی» می‌گوید: «زمانی که جنگ شروع شد، من و شهید در خرمشهر زندگی می‌کردیم و با سختی زیاد خودمان را به شیراز رساندیم و از شیراز به بندرعباس آمدیم، شهید در تاریخ یک مهر برای جبهه خودش را معرفی کرد و در تاریخ 12 مهر به پادگان 05 کرمان اعزام شد. تنها خواسته‌ام این هست که مراقب باشیم خون شهدا پایمال نشود.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

یا شهید می‌شوم یا به کربلا می‌روم

همسر شهید «علی سالاری سردری» می‌گوید: «خیلی مرد خوب و مومنی بود، همیشه قرآن می‌خواند و انسان سر به زیری بود. تو وصیت‌نامه‌اش نوشته بود لباس سبز می‌پوشم، یا شهید می‌شوم یا به کربلا می‌روم.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

فرزندانم را به همت خودم و خواست خداوند بزرگ کردم

همسر شهید «عبدالعلی دریانورد» می‌گوید: «شهید به من گفت می‌دانم تو حامله هستی و منم هیچکس را ندارم، به جبهه بروم یا نروم؟، گفتم من هیچ وقت تو را منصرف نمی‌کنم و من به همت خودم و خواست خداوند فرزندانم را بزرگ کردم.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

همسرم در برابر چشمان دخترم به شهادت رسید

همسر شهید مقصودی گفت: منافقان همسرم را در برابر چشمان دختر هشت ساله ام به شهادت رساندند.
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

همیشه می‌گفت؛ «من یه روز شهید میشم»

همسر شهید «عباس سلامتی‌هرمزی» می‌گوید: «مرد دست و دل‌بازی بود، همه را دوست داشت، همیشه می‌گفت من یه روز شهید میشم اما من باور نمی‌کردم چون جنگ تموم شده بود.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

وصیت کرده بود دخترانمان را زینبی تربیت کنم

همسر شهید «عباس زراعت‌فرد کلوئی» می‌گوید: «خیلی به راه اسلام علاقه داشت. شهید به من وصیت کرده بود که سعی کنم دخترانمان را زینبی تربیت کنم، آن‌ها را باسواد بار بیاورم و مانع رفتنش به جبهه نشوم.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

هر چه که داریم از وجود شهدا و انقلاب است

همسر شهید «صمد سلامتی هرمزی» می‌گوید: «از بچگی پایبند اعتقادات مذهبی بود. وصیت کرده بود اگر به شهادت رسیدم، هرجا دلتان خواست جسمم را به خاک بسپارید. از مسئولین می‌خوام قدر شهدا را بدانند زیرا هر چه که داریم از وجود شهدا و انقلاب است.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

این بار که بروم دیگر باز نمی‌گردم

همسر شهید «حسین دهقانی دودوی» می‌گوید: «مرد خیلی خوب و مهربانی بود. مرتب به خانواده و دوستانش سر می‌زد و صله‌رحم را به جا می‌آورد. یک روز که به مرخصی آمده بود گفت این بار که بروم دیگر باز نمی‌گردم تا اینکه مرخصیشون تموم شد و به جبهه برگشتن و شهید شدن.»
طراحی و تولید: ایران سامانه