خاطرات شفاهی همسران شهدا - صفحه 6

خاطرات شفاهی همسران شهدا
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

کودکان بی‌سرپرست را بزرگ می‌کرد

همسر شهید «اکبر حسینی‌پور» می‌گوید: «اگر می‌دید بچه‌ای سرپرست ندارد، آن را می‌آورد و به سرپرستی می‌گرفت، سه نفرشان را به سرپرستی گرفت تا بزرگ شدن و دیپلم‌شان را گرفتند و رفتند. وقتی مهمان برایمان می‌آمد کمکم می‌کرد، نمی‌گذاشت لباسش را من بشورم، می‌گفت تو بچه کوچیک داری.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

منتظرش بودم که خبر شهادتش را آوردند

همسر شهید «دادخدا بهرام‌شاهی» می‌گوید: «دو روز به خدمتش مانده بود که ازدواج کردیم و عازم جبهه شد. آدم کم حرفی بود، خیلی به خانواده احترام می‌گذاشت. نامه نوشته بود که می‌خواهد به مرخصی بیاید و من منتظرش بودم که خبر شهادتش را آوردند.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

دست و سینه‌اش ترکش خورد اما هیچ‌گاه میدان نبرد را ترک نکرد

همسر شهید «حسین کهوری‌زیارتی» می‌گوید: «شهید از همان بچه‌گی نماز خوان و اهل روزه گرفتن بود. یک روز لباس سفید پوشید و اومد پیشم، لباسش خونی بود، همه گفتند تیر خوردی؟ گفت نه یک نفر را به بیمارستان رساندم. بار اول که به جبهه رفت، به دستش ترکش خورد، بعد از اینکه دستش خوب شد دوباره به جبهه رفت و این دفعه ترکش به سینه‌اش خورد.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

افتخار می‌کنم که در این امتحان الهی سربلند شدم

همسر شهید «حسین پورمحمود» می‌گوید: «بعد از به دنیا آمدن دخترم به شهر دبی رفت، بخاطر جنگ برگشت تا از ایران دفاع کند، یازده ماه که گذشت برای یک دوره سه ماهه به کرمان رفت و بعد به جبهه مریوان کردستان اعزام شد. موقعی که می‌خواست به جبهه برود، بغضی تو گلویم داشتم اما مانع نشدم، به خودم گفتم چرا بهش نگفتم که باردار هستم. بعد از نبودنش خیلی سختی کشیدم، باز هم افتخار می‌کنم که در این امتحان الهی سربلند شدم.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

اخلاق و رفتار خوبش باعث شد که من به او علاقمند شوم

همسر شهید «جواد فدویان» می‌گوید: «اخلاق و رفتار خوبش و احترامی که به پدر و مادر داشت باعث شد که من به او علاقه پیدا کنم، در عملیات دهلران شهید شد، زمانی که به جبهه رفتن و تا زمانی که برگشت به مرخصی نیامد، یک بار خواب شهید را دیدم، خیلی به فکر پسرش بود، می‌گفت مواظب پسرمان باش و از او حمایت کن.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

همیشه خوابش را می‌بینم

همسر شهید «جمشید کمال‌پور» می‌گوید: «شهید پسر عموم بود، مرد خیلی خوبی بود، با کوچک و بزرگ مانند خودشان رفتار می‌کرد، گفت لایق نیستم اما شاید شهید شوم، بهش گفتم تو 9 بچه داری این‌ها را چه می‌کنی، گفت خدا نان‌شان را می‌دهد، همیشه خوابش را می‌بینم.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

بعضی وقت‌ها شهید را در خواب می‌بینم

همسر شهید «اردلان محمدی مزرعه‌» می‌گوید: «در جزیره لارک خدمت می‌کرد، وقتی شهید از مرخصی می‌آمد از خاطرات سربازیش تعریف می‌کرد و می‌گفت خیلی سختی می‌کشند، همسر خیلی خوبی بود، بعضی وقت‌ها شهید را در خواب می‌بینم.»
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛

کاش می‌توانستم با شهید بیشتر صحبت کنم

همسر شهید «احمد رنجبری» می‌گوید: «مرد شریفی بود، تو دوران نامزدی بودیم که شهید گفت؛ انشاالله برم جبهه و وقتی که از جبهه برگشتم با هم ازدواج می‌کنیم، کاش می‌توانستم با شهید بیشتر صحبت کنم.»
گفتگوی تصویری با همسر شهید «علی سپهری کهریزی»

علی حاضر نبود خاک وطن را در خطر ببیند

«بانو سپهری کهریزی» می‌گوید: «یک روز شهید برگشت و گفت؛ من می‌خواهم به جبهه بروم که در جواب به او گفتم؛ شما که همیشه آماده باش هستی.» علی حاضر نبود خاک وطن را در خطر ببیند و همیشه برای جنگیدن با دشمن حاضر بود.

سه روز در محاصره| روایتی شنیدنی از همسر شهید«بخشعلی حیدری»

«مهوش امیری پریا» همسر شهید«بخشعلی حیدری»، می گوید: شهید به عملیات کربلای 9 اعزام می شود که سه روز به محاصره دشمن در می آیند همین که دشمن حمله می کند یک ترکش به تانک و بعد مستقیم به قلب همسرم اصابت و ایشان را به شهادت می رساند.
طراحی و تولید: ایران سامانه