قسمت چهارم خاطرات شهید «سید کاظم موسوی»
پسرعموی شهید «سید کاظم موسوی» نقل میکند: «خیلی ساده با یک ماشین مدل پایین همراه با رانندهاش آمد. من به شوخی گفتم: آقای موسوی! شما معاون آموزش و پرورشی! شما چرا اینقدر سادهاید؟ گفت: من کارهای نیستم. هر وقت دیگر هم او را دیدم، تواضعش بر مقامش غالب بود.»
کد خبر: ۵۷۲۳۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۷
قسمت سوم خاطرات شهید «سید کاظم موسوی»
شاگرد شهید «سید کاظم موسوی» نقل میکند: «همیشه گمنام زندگی میکرد و سعی داشت به زبانها نیفتد. در تألیف کتاب و دیگر کارها آقای روزبه را معرفی میکرد و در مدرسه روشنگر، من و خانمهای دیگر را مؤثر میدانست تا خودش ناشناخته بماند.»
کد خبر: ۵۷۲۱۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۴
برادر شهید «ابوالفضل بنیاسدی» نقل میکند: « او میرفت و من از پشت سرش نگاه میکردم. جمله «مسافر کربلا» در پشت بلوزش من را به فکر فرو برد. خواستم باز هم به ما سر بزند که گفت: «اگه زنده موندم دوباره میآم.»
کد خبر: ۵۷۲۰۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۳
قسمت دوم خاطرات شهید «سید کاظم موسوی»
عموی شهید «سید کاظم موسوی» نقل میکند: «فهمیده بودم که مقلد و عاشق امام است. آخرین بار که دیدمش. گفت: خوشحالم که یه لحظه از عمرم رو بیهوده تلف نکردم و همیشه مشغول مطالعه بودم!»
کد خبر: ۵۷۱۹۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۰
قسمت سوم خاطرات شهید «حسین نوچهناسار»
خواهر شهید «حسین نوچهناسار» نقل میکند: «آمدم کنارش. چشمانش نیمهباز بود. دستم را روی پیشانیاش کشیدم و موهایش را نوازش کردم. گفتم: داداشجان! چقدر شبیه شهدا شدی؟ بلافاصله ازجا بلند شد و گفت: قربون آبجیام برم. خدا از دهنت بشنوه! نمیدونی چه کیفی داره شهادت!»
کد خبر: ۵۷۱۹۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۰
قسمت نخست خاطرات شهید «سید کاظم موسوی»
شاگرد شهید «سید کاظم موسوی» نقل میکند: «دو صفت برجستهاش؛ یکی تقوا و دیگری حسن خلق بود. با حسن خلقش همه را جذب میکرد. در مدرسه علوی معلم زیاد بود؛ ولی زنگ تفریح داخل حیاط مدرسه بچهها دور او جمع میشدند.»
کد خبر: ۵۷۱۸۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۹
قسمت دوم خاطرات شهید «حسین نوچهناسار»
مادر شهید «حسین نوچهناسار» نقل میکند: «مرا بوسید و به طرف در رفت. خواستم برای بدرقه تا پای ماشین بروم که مانع شد. طبق معمول خواستم از زیر قرآن ردّش کنم. قرآن را گرفت، بوسید و به من برگرداند. همیشه میگفت: اسمم رو حسین گذاشتین، مسئولیتم سنگینتر شده.»
کد خبر: ۵۷۱۸۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۸
قسمت دوم خاطرات شهید «سعیدرضا عربی»
دوست شهید «سعیدرضا عربی» نقل میکند: «مادرش گفت: هر کسی رو میخوای بگو برات نشون کنیم. گفت: فعلاً جنگه. هر وقت جنگ تموم شد، فرداش برو برای من خواستگاری. مادرش گفت: چه فرقی داره؟ گفت: این رازیه بین من و خدا. فقط من و او میدونیم.»
کد خبر: ۵۷۱۷۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۸
آلبوم عکس/
پایگاه خبری نوید شاهد آذربایجان شرقی تصاویر کمتر دیده شده از دو شهید والامقام «صمد و محمدعلی شریفی اره جان» به مناسبت فوت مادر گرامیشان «حاجیه خانم صفیه حسنپور کاشان»، منتشر کرد.
کد خبر: ۵۷۱۶۴۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۴
قسمت سوم خاطرات شهید «مسعود شحنه»
همرزم شهید «مسعود شحنه» نقل میکند: «بین دو خطبه نماز جمعه، امام جمعه وقت، آقای اختری از پدر شهیدی خواستند تا برای سخنرانی بروند. آقای شحنه بلند شد و پشت تریبون رفت. بعد از قدری صحبت گفت: مجید و مسعود بچههای من نبودن، امانتی بودن و من امانت رو به خدا دادم.»
کد خبر: ۵۷۱۵۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۳
قسمت نخست خاطرات شهید «حسین نوچهناسار»
مادر شهید «حسین نوچهناسار» نقل میکند: «به امام عرض کردم: این حسین ما خیلی آرزوی دیدار شما رو داشت. کار خوبی کردین که به خونه ما اومدین. امام با لبخندی فرمود: من هم ایشون رو خیلی دوست دارم. به همین خاطر الان اینجا هستم.»
کد خبر: ۵۷۱۵۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۲
قسمت چهارم خاطرات شهید «سعیدرضا عربی»
مادر شهید «سعیدرضا عربی» نقل میکند: «خواب دیدم سمنان در خانه خودم هستم. امام خمینی(ره) آمد و مرا با نام میخواند و از من دلجویی میکرد. با خودم گفتم: امام من رو از کجا میشناسه؟ در همین حال دیدم سری نورانی بین زمین و آسمان است.»
کد خبر: ۵۷۱۴۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۲
قسمت سوم خاطرات شهید «سعیدرضا عربی»
برادر شهید «سعیدرضا عربی» نقل میکند: «بارها میگفت: دوری از امام خمینی، دوری از امام زمانه و دوری از امام زمان، دوری از اسلامه.»
کد خبر: ۵۷۱۴۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۱
قسمت دوم خاطرات شهید «مسعود شحنه»
مادر شهید «مسعود شحنه» نقل میکند: «گفت: مادر! اگر قراره برم توی همون راهی که داداش مجید رفت، پس لباسهاش رو بده بپوشم! لباس مجید و کولهپشتی او را گرفت. مسعود، مجید دیگری شد.»
کد خبر: ۵۷۱۳۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۱
قسمت نخست خاطرات شهید «مسعود شحنه»
مادر شهید «مسعود شحنه» نقل میکند: «گفت: چند تا سیب انداختن توی بشکه آب تا وقتی من میرم آب بیارم، وسوسه بشم و اونا رو بخورم، اما نخوردم. گفتم: چرا مادرجان؟ تو که هنوز به سن تکلیف نرسیدی که روزه بگیری! گفت: مادر! هوس کردم بخورم. ولی به یاد میوه بهشتی که افتادم، به هوای نفس خودم جواب ندادم.»
کد خبر: ۵۷۱۳۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۰
صوت/
کتاب گویای سردار سرلشگر شهید «حاج حسین خرازی» را در نوید شاهد اصفهان بشنوید.
کد خبر: ۵۷۰۸۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۳۱
قسمت سوم خاطرات شهید «عطاءالله ریاضی»
فرزند شهید «عطاءالله ریاضی» نقل میکند: «خانواده دوستیاش توی فامیل مثالزدنی بود. دلش نمیآمد کسی به ما، تو بگوید. میگفت: هرچه میخواهید به من بگویید، اما یکی یهدونه بابا رو دعوا نکنید!»
کد خبر: ۵۷۰۷۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۳۱
پدر شهید «محسن پهلوان» نقل میکند: «با اصرار فراوان همراه ما راه افتاد. در بهشت زهرا(س) با تلاش زیاد خودش را به جایگاه سخنرانی امام رساند. از نزدیک امام خمینی را دید. وقتی برگشت، گفت: آخر به آرزوم رسیدم و امام رو از نزدیک دیدم.»
کد خبر: ۵۷۰۷۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۳۰
قسمت دوم خاطرات شهید «عطاءالله ریاضی»
همسر شهید «یدالله ریاضی» نقل میکند: «هر چهل پنجاه روز یکبار مرخصی میآمد؛ آن هم فقط ده روز. اما توی همین مدت کم آنقدر به ما انرژی میداد که تا مرخصی بعد، هر لحظه با خاطراتش شاد بودیم. دوست داشت همه لحظههایمان با هم سپری شود. هرجا میرفت با هم میرفتیم...»
کد خبر: ۵۷۰۷۵۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۳۰
برشی از کتاب «هشت بهشت»
دوست شهید «کیومرث ناصحی» نقل میکند: «با علیاصغر در مراسم تشییع شهید قنبرعلی افضلی در دروار بودیم. تیری که از دریچه سنگر وارد شد از کنار گوش همه ما رد شد و خورد به اون. اون لحظه احساس کردم نیرویی تیر رو به سمت قنبرعلی هدایت کرد. به همین خاطره که میگم شهادت لیاقت میخواهد.»
کد خبر: ۵۷۰۶۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۹