قسمت دوم خاطرات شهید «حمید برناکی»
برادر شهید «حمید برناکی» نقل میکند: «کنارت نشستم: چه آرام و راحت خوابیدی داداش کوچیکه. چرا این قدر آفتاب سوخته شدی؟ چه کار کرده آفتاب داغ تنگه با پاره تن ما؟ داداش کوچیکه! تهتغاری خونه! بلندشو دلم برات یه ذره شده! بلندشو حرف بزن!»
کد خبر: ۵۶۵۰۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۰
قسمت نخست خاطرات شهید «حمید برناکی»
پدر شهید «حمید برناکی» نقل میکند: «در تنگه چزابه، محشری به پا بود. بچهها زیر رگبار بیامان دشمن، یاعلی گویان در خون خویش میغلتیدند. حمید گفت: «باید یه کاری کنیم. باید تیربارشونو از کار بندازم. بعد هم محکم و مصمم به دل دشمن زد. لحظهای بعد صدای رگبار قطع شد و غریو اللهاکبر و یاعلی حمید، تنگه را پر کرد.»
کد خبر: ۵۶۵۰۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۷
قسمت دوم خاطرات شهید «امرالله شهروی»
مادر شهید «امرالله شهروی» نقل میکند: «بهم گفتی: اگه فردای قیامت حضرت فاطمه جلوت رو بگیره چی؟ میگه چرا بچهات رو نگذاشتی بره جبهه؟ مگه خون پسرت رنگینتر از خون پسر من بود؟ اینو که گفتی ساکت شدم. حالا مادرجان! منم یک چیزی ازت میخوام نه نگو، پیش بیبی فاطمه زهرا شفاعت من رو هم بکن.»
کد خبر: ۵۶۴۸۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۶
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدعلی اعرابی»
خواهر شهید «محمدعلی اعرابی» نقل میکند: «هر وقت از جبهه برمیگشت، اگر عملیاتی انجام نداده بود، نمیگذاشت مادر او را ببوسد. میگفت: کار شاقی نکردم. از بیتالمال استفاده کردن و خوردن و خوابیدن که آدم رو خسته نمیکنه.»
کد خبر: ۵۶۴۸۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۶
قسمت دوم خاطرات شهید «یوسف پریمی»
همسر شهید «یوسف پریمی» نقل میکند: «بعد از شهادت یوسف، یک روز از مدرسه به دخترم زهرا یک دفتر دادند تا پدر یا مادر، آن را امضا کند. زهرا وقتی به خانه آمد، آنقدر گریه کرد تا خوابش برد. وقتی صبح بلند شدیم، دفتر زهرا با خط یوسف با خودکار قرمز امضا شده بود.»
کد خبر: ۵۶۴۸۳۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۵
قسمت نخست خاطرات شهید «یوسف پریمی»
همسر شهید «یوسف پریمی» نقل میکند: «با چنان شور و حالی در مراسم عزاداری شرکت میکرد که نگو. حوض کوچک چشمانش لبریز از اشک میشد و بر سر و سینه زنان سوگواری میکرد. صدای «یاحسین» تنها ترانهای بود که دل یوسف را با خود میبرد.»
کد خبر: ۵۶۴۷۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۴
دایی شهید «غلامعلی اشتری» نقل میکند: «جلوی آیینه ایستاده بود و خودش را نگاه میکرد. گفتم: «داییجان! خودت رو میبینی؟ گفت: لباس ارتش برام خیلی ارزش داره. وقتی این رو میپوشم، انگار به استقبال شهادت میرم.»
کد خبر: ۵۶۴۷۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۳
قسمت چهارم خاطرات شهید «عسکری رضاکاظمی»
برادر شهید «عسکری رضاکاظمی» نقل میکند: «فراق یوسف، پدر رو پیر و بیناییاش رو از او گرفت. فراق و دوری برادرم کمر ما رو شکسته و مادرم رو پیر کرده بود.»
کد خبر: ۵۶۴۱۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۳۰
قسمت سوم خاطرات شهید «حسن ممتازی»
همرزم شهید «حسن ممتازی» میگوید: «سهشنبهها بیتاب میشد و بیقراری در چهرهاش موج میزد. هر هفته شبهای چهارشنبه باید جمکران میرفت. نذری که کرده بود ادا مینمود. برایم عجیب بود. هرگز از نذر چهل روزهاش برایم نگفت.»
کد خبر: ۵۶۴۱۵۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۳۰
قسمت نخست خاطرات شهید «امرالله شهروی»
خواهر شهید «امرالله شهروی» نقل میکند: «همسایهمون گفت: دیشب خواب دیدم امرالله کنار حوضی ایستاده. از من پرسید این حوض چیه؟ گفتم: حوض کوثر، حالا میشه به من هم از آب کوثر بدی؟ کاسهای پر از آب کرد و طرف من نگه داشت، اما من هرچه تقلا کردم، نتونستم بگیرم.»
کد خبر: ۵۶۴۱۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۹
برادر شهید «علی خسروی» نقل میکند: «گفت: میخوام برم جبهه، بابا و مامان نمیذارن! گفتم: علی دیپلم گرفتی برو! گفت: جنگ تموم میشه، ما روسیاهها میمونیم که چرا به جبهه نرفتیم، اونوقت شرمنده خانواده شهدا میشیم!»
کد خبر: ۵۶۴۰۶۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۵
قسمت دوم خاطرات شهید «حسن ممتازی»
همرزم شهید «حسن ممتازی» نقل میکند: «همیشه میگفت: ما فرصت کمی داریم و باید در این مدت کوتاه تمام تلاش خودمان را بکنیم! وقتی همه در استراحت و آرام بودند، او میدوید و کار میکرد. گویی شهادت نقطه شروع آرامش او بود. امواج دل دریاییاش تنها در ساحل شهادت آرام گرفت.»
کد خبر: ۵۶۴۰۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۹
قسمت سوم خاطرات شهید «عسکری رضاکاظمی»
همرزم شهید «عسکری رضاکاظمی» نقل میکند: «پرسیدم: این جا چکار میکنین؟ از زیر زبانشان کشیدم که هر وقت فرصت پیدا میکنند به آن محل خلوت میروند. یکی به داخل قبر میرود و دیگری بالای سرش قرآن میخواند.»
کد خبر: ۵۶۴۰۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸
همرزم شهید «علیاکبر قاسمپور» نقل میکند: «قرار گذاشتیم نوبتی برویم جبهه. برادر بزرگش شهید شده بود. پدر و مادر پیرش دلشکسته بودند و نیازمند مراقبت. من رفتم جبهه و او ماند. بوی عملیات را که شنید، ساکش را بست و آمد. گفتم: قرارمون این نبود، چرا اومدی؟ گفت: نمیخواستم از قافله عقب بمونم.»
کد خبر: ۵۶۳۹۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸
قسمت دوم خاطرات شهید «عسکری رضاکاظمی»
همرزمان شهید نقل میکنند: «گفت: بچهها! چند تا وصیت دارم، خواهش میکنم خوب گوش کنین. وقتی همه ساکت شدند، ادامه داد: اگه شهید شدم من رو توی آمبولانس نگذارین، چون آمبولانس من رو میگیره و حالم بد میشه. در ضمن اگه شهید شدم من رو با آب سرد نشویید که سرما میخورم.»
کد خبر: ۵۶۳۸۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۵
برشی از کتاب «سه ماه رویایی»
همرزم شهید «کاظم عاملو» نقل میکند: «تسبیحات حضرت زهرا را همیشه و با دقت بعد از نماز میگفت. در نماز جوری غرق میشد که غیر قابل وصف بود. اصلاً عرفانیترین حالاتش را در نماز میشد دید. خیلی جدی با خضوع و خشوع وصف ناشدنی وارد نماز میشد.»
کد خبر: ۵۶۳۸۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۵
قسمت دوم خاطرات شهید «سید محمد موسوی»
همرزم شهید «سید محمد موسوی» نقل میکند: «شبی متوجه میشود که امام عصر(عج) در جلسه فردا شب حضور مییابند؛ مجلس دعا برگزار شد. میگفت: دعای آنشب جلوه دیگری داشت. همچنان منتظر بودم تا آنکه به نام مقدس امام حسن عسکری(ع) رسیدیم.»
کد خبر: ۵۶۳۶۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳
قسمت دوم خاطرات شهید «عابدین جعفری»
برادرزاده شهید «عابدین جعفری» نقل میکند: «مردم آمده بودند. اگر بگویم تمامی اهل روستا زیاد نگفتم، اما نه به استقبال ما که برای بدرقه عابدین. تشییع جنازهاش به یاد ماندنی است. اولین شهید روستایمان شد. شهادتش خیلیها را متحوّل کرد و دیدشان را نسبت به نظام عوض نمود.»
کد خبر: ۵۶۳۵۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
قسمت نخست خاطرات شهید «سید محمد موسوی»
فرنزد شهید «سید محمد موسوی» نقل میکند: «کباب را لقمه میکرد و در دهانم میگذاشت؛ گاهی هم مرا میبوسید. مادرم گفت: اینقدر زهرا را لوس نکن، چون وقتی شما نیستید بهانه میگیرد. پدرم گفت: لوسش نمیکنم، میخواهم برای آخرینبار خندههای شیرین دخترم را ببینم!»
کد خبر: ۵۶۳۵۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
قسمت نخست خاطرات شهید «عابدین جعفری»
همسر برادر شهید «عابدین جعفری» نقل میکند: «ازش مصاحبه تلویزیونی گرفته بودند به عنوان مجروح انقلاب و دست آخر پرسیده بودند چه آرزویی دارد. گفته بود: فقط از خدا میخوام این قدر به من عمر بده تا پیروزی کامل انقلاب رو ببینم.»
کد خبر: ۵۶۳۳۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۸