خاطره ای از شهید

آخرین اخبار:
خاطره ای از شهید
خاطره‌ای از شهید «حمیدرضا مازندرانی» به مناسبت سالروز شهادتش منتشر می‌شود

لحظه ادراک شهادت در قاب خانه

ناگهان، چشمم به تابوتی افتاد که بر شانه‌های عزاداران، در برابر خانه‌مان رهسپار بود؛ بعد از شنیدن این حرف، گویی پرده‌ای از دل‌واپسی بر قلبم افکنده شد و زمزمه‌ای درونی از سرنوشت حمیدرضا به گوش رسید.
خاطره‌‌ای از شهید «مجید صادقی گوربندی»

بخشندگی‌ای که بعد از شهادت آشکار شد

مادر شهید تعریف می‌کند: مجید عاشق کمک کردن به دیگران بود، اما من از بسیاری از کارهایش خبر نداشتم. تازه بعد از شهادتش بود که بخشندگی و ازخودگذشتگی‌اش برایم آشکار شد.
خاطره‌‌ای از شهید «سهراب سالارپور محمدمرادی»

او از رهروان راه خونین حضرت امام حسین(ع) بود

مادر شهید تعریف می‌کند: در آخرین وداع، رو به من کرد و گفت؛ مادر! می‌دانم این بار شهید خواهم شد. او از رهروان راه خونین حضرت امام حسین(ع) بود که با نثار جان خود، درخت تنومند اسلام را آبیاری کرد.
خاطره‌‌ای از شهید «علی صادقی»

دعا کنید شهید شوم

پدر شهید تعریف می‌کند: در سال ۱۳۵۷، علی با همکاری محمد صادقی فعالیت‌های انقلابی خود را آغاز کرد. در حاجی‌آباد در نماز جماعت شرکت می‌کردند و اعلامیه‌های امام خمینی(ره) را پخش می‌نمودند. زمانی که در شیراز مشغول خدمت بود، هر چهار ماه یک‌ بار به دیدار ما می‌آمد. همیشه می‌گفت؛ دعا کنید شهید شوم تا از رحمت خداوند برخوردار گردم.
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»

عبدالله یک انقلابی به تمام معنا بود

همرزم شهید تعریف می‌کند: به خوبی می‌دیدیم که عبدالله حرکاتش مشکوک است. یک روز با اصرار زیاد پرسیدم؛ عبدالله شب‌ها کجا می‌روی؟ عبدالله چیزی نمی‌خواست بگوید، اما وقتی اصرار زیادم را دید، گفت؛ کلاس قرآن و... از آن روز به بعد فهمیدم که عبدالله یک انقلابی به تمام معناست.
خاطره‌‌ای از شهید «علی حاجبی»

روز بعد از ازدواج، راهی جبهه شد

همسر شهید تعریف می‌کند: هیچ وقت به فکر داشتن خانه و وسایل زندگی نبودیم، چون معیارها درست و همه مسائل حل شده بود. روز بعد از ازدواجمان ایشان به جبهه رفتند، وقتی این موضوع را به مسئول لشکر اطلاع دادند، با تعجب گفته بود؛ شما حنظله‌ی زمان هستید که به جبهه آمدید؟

وصال در رؤیا؛ شهید ولی اکبری قرقرک، حلّال مشکلات خانواده حتی پس از شهادت

خانم لیلای اکبری در خاطره‌ای معنوی نقل می‌کند: شهید ولی اکبری قرقرک در خواب به پدربزرگش بشارت داد که «مشکل مسکن خانواده تمام شده است» و یک ماه بعد، راه‌حلی غیرمنتظره پیش آمد.
خاطره‌‌ای از شهید «علی رضایی سردره»

فرمانده‌ای که تا آخرین لحظه ایستاد

پدر شهید تعریف می‌کند: در یکی از عملیات‌ها، دشمن به طور ناگهانی به همرزمانش حمله کرد و آنان را غافلگیر نمود. پسرم خود را به یک کانال می‌رساند و از ۲۰ نارنجکی که همراه داشت، ۱۸ عدد را استفاده کرده و به سمت دشمن پرتاب می‌کند. در همین هنگام، عراقی‌ها از پشت سر به او حمله می‌کنند و در همان لحظه او را به شهادت می‌رسانند.
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»

شهیدی که هم به جبهه رسید، هم به دل‌های مردم

برادر شهید تعریف می‌کند: هر وقت از ماموریت می‌آمد نمازهایش را در مسجد و به جماعت می‌خواند، در چشم و دل مردم خیلی دوست داشتنی بود، مردم خیلی علاقه داشتند او را ببینند.
خاطره‌‌ای از شهید «حسن گرگی بندری»

خودم فدای این انقلاب می‌شم

خواهر شهید تعریف می‌کند: مادر ساکت و بهت زده او را نگاه کرد. حسن لیوانی آب خورد. با دست دهانش را پاک کرد، پیشانی مادر را محکم بوسید و گفت؛ ای مادر اصلاً خودم فدای این انقلاب می‌شم فقط خودم!
خاطره‌‌ای از شهید «موسی آزموده»

وداعی که بوی شهادت می‌داد

خواهر شهید تعریف می‌کند: او تا سال دوم دبیرستان درس خواند و در هجده‌ سالگی عازم جبهه شد. هنگام رفتن، با همه خداحافظی می‌کرد؛ گویی به او الهام شده بود که این راه، مسیر بی‌بازگشت است. به همین دلیل با همه وداع کرد.
خاطره‌‌ای از شهید «ابراهیم فربود»

دوست داشت مانند حضرت زهرا(س) در جوانی شهید شود

خواهر شهید تعریف می‌کند: در زندگی علاقه خاصی به حضرت زهرا(س) داشت. همیشه در کارها به ایشان توسل می‌کرد و ایشان را الگوی خود قرار داده بود. همیشه دوست داشت مانند حضرت زهرا(س) در جوانی شهید شود و قبرش مفقود بماند.
خاطره‌‌ای از شهید «عباس مرادی»

شهیدی که محبت را در هر لحظه زندگی جاری می‌کرد

همسر شهید تعریف می‌کند: در چند سالی که با شهید زندگی کردم، به یاد نمی‌آورم حتی یک بار صدایش را بر من بلند کرده باشد. او همیشه مرا با مهربانی با واژه‌هایی مانند «عزیزم» و «فدایت شوم» صدا می‌کرد.
خاطره‌‌ای از شهید «ناصر ارژه»

شهیدی که با وجود بیماری، همسنگرانش را تنها نگذاشت

برادر شهید تعریف می‌کند: در سال ۱۳۶۶، پیش از آغاز عملیات مرصاد، برادرم دچار بیماری شد و برای نخستین و آخرین بار به مرخصی آمد. هنوز کاملاً بهبود نیافته بود که زمان مرخصی‌اش به پایان رسید. اعضای خانواده از او خواستند تا پیش از بهبودی کامل به جبهه بازنگردد، اما او با اصرار گفت؛ دیگر هم‌سنگرانم تنها هستند.
خاطره‌‌ای از شهید «مختار رجبی تختی»

خانواده‌ام را به خدا می‌سپارم و به فرمان امام لبیک می‌گویم

برادر شهید تعریف می‌کند: شهید می‌گفت؛ بسیاری از کسانی که اکنون در جبهه‌اند نیز پدر و مادر و زن و بچه دارند، با این حال رفتند و جنگیدند. من هم خانواده‌ام را به خدا می‌سپارم و به فرمان امام لبیک می‌گویم؛ در دفاع از دین و ناموسم خواهم جنگید.
خاطره‌‌ای از شهید «مختار افسانه»

شهیدی که در برابر منافقین ایستاد و جاودانه شد

همسر شهید تعریف می‌کند: مختار فعالیت‌های خود را با تظاهرات علیه رژیم ستم‌شاهی آغاز کرد. همیشه توسط منافقان تهدید می‌شد. یک بار حتی به منزل ما حمله کردند؛ آن زمان ما ساکن بندرلنگه بودیم. خانه و زندگی‌مان را به آتش کشیدند، اما این کار نتوانست مختار را از هدفش منصرف کند.
خاطره‌‌ای از شهید «اسحاق ذاکری»

وقتی جنگ تمام شد، هنوز اسحاق آرزوی شهادت داشت

همسر شهید تعریف می‌کند: همیشه با خودم می‌گفتم حالا که جنگ تمام شده و خوبانی که لایق شهادت بودند رفته‌اند، پس چطور اسحاق هنوز آرزوی شهادت دارد؟ تا اینکه یک روز خبر شهادتش را آوردند.
خاطره‌‌ای از شهید «احمد وقفی‌نیا»

خوشحالم که پسرعمویم یکی از افتخارآفرینان این مرز و بوم است

پسر عمو شهید تعریف می‌کند: او رفت و مدتی بعد برگشت و از تمام اعضای خانواده و فامیل حلالیت طلبید، انگار خودش هم می‌دانست این سفر آخر اوست. با هم به جبهه رفتیم و همان جا بود که خبر شهادتش را برایم آوردند. خوشحالم که پسر عمویم یکی از افتخار آفرینان این مرز و بوم است.
خاطره‌‌ای از شهید «محمدشاه بهاری میمندی»

شهیدی که راه دفاع از میهن را انتخاب کرد

برادر شهید تعریف می‌کند: زمانی که جنگ آغاز شد، برادرم با اینکه ازدواج کرده بود و یک فرزند دختر داشت، علاقه داشت به جبهه برود و از میهن خود دفاع کند. او از من بزرگ‌تر بود و همیشه حامی و پشتیبان من در زندگی بود.
خاطره‌‌ای از شهید «عباس باسره»

شهیدی که نیمی از حقوقش را به یتیمان می‌بخشید

همسر شهید تعریف می‌کند: حقوق ماهیانه‌اش را همیشه به دو بخش تقسیم می‌کرد؛ نیمی را به من می‌داد و نیمی را برای خودش برمی‌داشت. با همان سهم خود برنج می‌خرید، آن را در بسته‌های یک کیلویی تقسیم می‌کرد و میان یتیمان و نیازمندان پخش می‌نمود.
طراحی و تولید: ایران سامانه