مربی شهید تعریف میکند: «گاهی هم سراغ هم تیمیهایش میرفت و کمکشان میکرد. در پایان مسیر با وجود اینکه مثل اکثر نیروها پایش تاول زده بود؛ خم به ابرو نیاورد و کاملاً...»
مادر شهید پرویز (امیر) فرخ زاده روایت میکند:من هرگز شهادت پسرم را باور نداشتم. ۱۱ سال تمام به دنبالش گشتیم چند سال بعد از شهادت پسرم در اربعین حسینی، در مجلس روضهای نشسته بودم و متوسل به حضرت زینب (س) شدم و گفتم: «نشانی از پسرم برایم بفرست...» ادامه این خاطره را بخوانید.
پدر شهید تعریف میکند: «دوست داشت هر چه زودتر لباس تعزیه بپوشد و شبیهخوان حضرت سکینه(س) شود. هشت سال بیشتر از سنش نگذشته بود که به آرزویش رسید و نوحهخوان شد...»
همسر شهید تعریف میکند: برایش پیغام فرستادم که عروسی برادرم است و تو باید حضور داشته باشی، او گفت «اگر ما یکی یکی جنگ را رها کنیم پس چه کسی در جبهه میماند و ...»
دوست و همرزم شهید تعریف میکند: «هر ساعتی از شبانه روز بیدار میشدم خلیل مشغول کار و چک کردن نیروهایش بود. به دلیل حضور نیروهای داعش در منطقه، کار چک و خنثی کردن تلههای جادهای دشمن باید به صورت مرتب انجام میشد...»
مادر شهید تعریف میکند: «شهید به آشنایان و فامیل که به دیدنش میآمدند میگفت«اگر هم شما نمیتوانید به جبهه بیایید و در جنگ با دشمن شرکت کنید، سنگر شما مسجد است، مسجدها را خالی نگذارید.»»
همسر شهید تعریف میکند: «سال قبل از شهادتش زمان سال تحویل، خیلی به من اصرار کرد که سال تحویل امسال را در بهشت زهرا بر سر قبر برادر شهیدش عوض باشیم. اولش من مخالفت کردم تا اینکه...»
مادر شهید تعریف میکند: «هر ماه محفل انس با قرآن برگزار میکرد و هفتهای یک بار جلسه کلاس قرآن میگذاشت و به همه تاکید میکرد زندگیتان را قرآنی کنید...»
همسر شهید تعریف میکند: «دلم همیشه شورش را میزد، هر وقت از خانه بیرون میرفت تا وقتی که برمیگشت دلم هزار راه میرفت، انگار دلشوره و اضطراب جزئی از من شده بود...»
همسر شهید تعریف میکند: زمانی که میخواست به ماموریت برود به من نگاه کرد و گفت: «بعد از اینکه تو زایمان کردی من به جبهه میروم و در برابر دشمن ایستادگی میکنم.»