خاطره ای از شهید - صفحه 16

خاطره ای از شهید
خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»

پایش تاول زده بود ولی خم به ابرو نیاورد

مربی شهید تعریف می‌کند: «گاهی هم سراغ هم تیمی‌هایش می‌رفت و کمک‌شان می‌کرد. در پایان مسیر با وجود اینکه مثل اکثر نیروها پایش تاول زده بود؛ خم به ابرو نیاورد و کاملاً...»
خاطره‌‌ای از فرزند شهید «غلام ذاکرنیا»

پدرم را در زندگی‌ام احساس می‌کنم

فرزند شهید تعریف می‌کند: «کنارم نبود ولی همیشه وجودش را حس می‌کردم. می‌دانستم هر کاری انجام دهم، می‌بیند و درک می‌کند.»
خاطره‌‌ای از شهید «رمضان حمزه‌ای»

مظلومیت شهید حمزه‌ای از زبان برادرش

برادر شهید تعریف می‌کند: «وقتی که شهید شد اهالی محل نمی‌دانستند کدام فرزند پدرم به شهادت رسیده است، کسی را اذیت نکرد و در مظلومیت شهید شد.»
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»

معلم اخلاق

دائی شهید تعریف می‌کند: «خیلی افتاده، فروتن و خاکی بود، به همه احترام می‌گذاشت، برای حل مشکلات دیگران پیش‌دستی می‌کرد، به راستی معلم اخلاق بود.»
خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»

خانه را آب و جارو کردم تا آمدنش را جشن بگیرم

مادر شهید تعریف می‌کند: «روزها به سختی سپری می‌شد و چشم‌مان به تلفن بود تا شاید خلیل تماس بگیرد. خبری در تلویزیون نگرانی‌مان را چند برابر کرد...»
خاطره‌‌ای از شهید «زنده‌نوش ناظری»

نماز در سنگر

پدر شهید تعریف می‌کند: «شهید در حال نماز خواندن بود که خمپاره‌ای درون سنگر می‌افتد و تمام کسانی که در سنگر بودند... »
برگرفته از خاطرات مادر شهید پرویز(امیر) فرخ زاده؛

پسر شهیدم پس از ۲۱ سال با توسل به حضرت زینب (س) بازگشت

مادر شهید پرویز (امیر) فرخ زاده روایت می‌کند:من هرگز شهادت پسرم را باور نداشتم. ۱۱ سال تمام به دنبالش گشتیم چند سال بعد از شهادت پسرم در اربعین حسینی، در مجلس روضه‌ای نشسته بودم و متوسل به حضرت زینب (س) شدم و گفتم: «نشانی از پسرم برایم بفرست...» ادامه این خاطره را بخوانید.
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»

شهیدی که در هشت سالگی نوحه‌خوان بود

پدر شهید تعریف می‌کند: «دوست داشت هر چه زودتر لباس تعزیه بپوشد و شبیه‌خوان حضرت سکینه(س) شود. هشت سال بیشتر از سنش نگذشته بود که به آرزویش رسید و نوحه‌خوان شد...»
خاطره‌‌ای از شهید «محمد ایرانمنش»

او مرد دریا بود

فرزند شهید تعریف می‌کند: «او مرد دریا بود، دست‌هایش آرامش و طوفان دریا را بارها لمس کرده بود. وقتی از صید برمی‌گشت شکر نعمت را به جا می‌آورد و... »
خاطره‌‌ای از شهید «محبعلی ضرب‌استجابی»

سختی‌های دنیا نباید ما را از یاد خدا دور کند

همسر شهید تعریف می‌کند: شهید همیشه می‌گفت «سختی‌های دنیا نباید ما را از یاد خدا دور کند، باید همیشه قوی و محکم و با یاد خدا از کنار مشکلات بگذریم.»
خاطره‌‌ای از شهید «حسن زمانی»

اگر ما جنگ را رها کنیم پس چه کسی در جبهه می‌ماند

همسر شهید تعریف می‌کند: برایش پیغام فرستادم که عروسی برادرم است و تو باید حضور داشته باشی، او گفت «اگر ما یکی یکی جنگ را رها کنیم پس چه کسی در جبهه می‌ماند و ...»
خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»

روایت همرزم شهید «خلیل تختی‌نژاد» از خدمتشان در سوریه

دوست و همرزم شهید تعریف می‌کند: «هر ساعتی از شبانه روز بیدار می‌شدم خلیل مشغول کار و چک کردن نیروهایش بود. به دلیل حضور نیروهای داعش در منطقه، کار چک و خنثی کردن تله‌های جاده‌ای دشمن باید به صورت مرتب انجام می‌شد...»
خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله جلالی»

شهید همیشه می‌گفت «سنگر شما مسجد است»

مادر شهید تعریف می‌کند: «شهید به آشنایان و فامیل که به دیدنش می‌آمدند می‌گفت«اگر هم شما نمی‌توانید به جبهه بیایید و در جنگ با دشمن شرکت کنید، سنگر شما مسجد است، مسجدها را خالی نگذارید.»»
خاطره‌‌ای از شهید «محمد رونما جغین»

شهیدی که شهادت را افتخار می‌دانست

برادر شهید تعریف می‌کند: برادرم آمد پیش من و گفت: «برادر می‌خواهم به جبهه بروم، تو مواظب مادر باش، اگر من شهید شوم افتخارش برای همه است و اگر...»
خاطره‌‌ای از شهید «حسن قاسمی‌نژاد رایینی»

تحویل سال نو در کنار مزار شهید

همسر شهید تعریف می‌کند: «سال قبل از شهادتش زمان سال تحویل، خیلی به من اصرار کرد که سال تحویل امسال را در بهشت زهرا بر سر قبر برادر شهیدش عوض باشیم. اولش من مخالفت کردم تا اینکه...»
خاطره‌‌ای از شهید «محمد عوض‌زاده»

همیشه تاکید می‌کرد زندگیتان را قرآنی کنید

مادر شهید تعریف می‌کند: «هر ماه محفل انس با قرآن برگزار می‌کرد و هفته‌ای یک بار جلسه کلاس قرآن می‌گذاشت و به همه تاکید می‌کرد زندگیتان را قرآنی کنید...»
خاطره‌‌ای از شهید «جمشید کمال‌پور»

شهید مبارزه با اشرار

همسر شهید تعریف می‌کند: «دلم همیشه شورش را می‌زد، هر وقت از خانه بیرون می‌رفت تا وقتی که برمی‌گشت دلم هزار راه می‌رفت، انگار دل‌شوره و اضطراب جزئی از من شده بود...»
خاطره‌‌ای از شهید «غلام خانک‌نژاد»

شهیدی که مداح اهل‌ بیت بود

پسر عمه شهید تعریف می‌کند: «شهید مداح اهل‌ بیت بود، در مراسمات حضور فعالی داشت و مداحی می‌کرد. صدای شیرین و دل‌نشینی داشت و...»
خاطره‌‌ای از شهید «هدایت‌الله حاجی‌زاده رودخانه»

فقط دعا کن شهید شوم

مادر شهید تعریف می‌کند: «شهید گفت«مادر دعا کن که نه مجروح و نه اسیر شوم، فقط دعا کن شهید شوم.»»
خاطره‌‌ای از شهید «مراد خانه‌رز»

من به جبهه می‌روم و در برابر دشمن ایستادگی می‌کنم

همسر شهید تعریف می‌کند: زمانی که می‌خواست به ماموریت برود به من نگاه کرد و گفت: «بعد از اینکه تو زایمان کردی من به جبهه می‌روم و در برابر دشمن ایستادگی می‌کنم.»
طراحی و تولید: ایران سامانه