سرهنگ بعثی با پسر بچه ی ۴ ساله اش آمده بود از ما پذیرایی کند.ما را یکی یکی از اردوگاه خارج می کردند و کتک می زدند. یک شلاق هم به دست آن پسربچه دادند تا او هم بزند و مشق جلادی کند.
روزهای طولانی بالای 16 ساعت، گرمای شدید و سوزان، کار، فعالیت، نبرد با دشمن، حتی در منطقه پدافندی، شدت یافتن تشنگی و ضعف و بی حالی از جمله مواردی بود که وجود داشت اما به لطف خدا، در ایمان و ارادهی رزمندگان کمترین خللی ایجاد نمیشد.