عباس لشگری - صفحه 3

عباس لشگری

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 37 "برگشت عاشقانه"

نوید شاهد - " عباس لشگری " یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 37 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می‌گوید: «نمی‌دانم دیدن آن دلاوران عاشق پیشه، چه بلایی بر سر دلم آورد که در یک لحظه تمام وجودم پر از عشق شد و با پشت پا زدن به نصیحت و اندرزهای عقل عافیت اندیش، تصمیم به ماندن گرفته و برای برداشتن سلاح و تجهیزاتم به سمت دوستان زنجانی برگشتم.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 36 "حضور سردار باکری"

" عباس لشگری " یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 36 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «سحرگاه خوش نسیم جنوب بود و دیدن چهره معصوم و دوست داشتنی سردار باکری آن هم در آنجا و آن لحظات خستگی و ناتوانی، چنان تحفه ارزشمند و روحیه بخشی بود که رزمندگان با شنیدن خبر، آن چنان سرشوق آمدند که بلافاصله گروه گروه در جلوی سنگر فرماندهی اجتماع کرده و با شور و هیجان فراوان چشم انتظار دیدن چهره زیبای فرمانده دل ها ، سردار مهدی باکری ‌شدند ‌‌‌.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 35 "مدافعان جدید"

نوید شاهد - " عباس لشگری " یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 35 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می‌گوید: «صدای دستورات فرماندهان ارتشی و حرکت و جابجایی نیروها، سکوت و آرامش کانال را برهم زده و بچه ها یک به یک بیدار و با تحویل سنگر به مدافعان جدید به سمت جاده خاکی حرکت کردند.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 34 "خبر خوش"

نوید شاهد - " عباس لشگری " یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 34 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «گیج و منگ گفتم : چیه احد جان ؟ حتماً بازم خبر ماندن مان در خط را آوردی ! برادر اسکندری خنده دلربایی کرده و گفت : خیر عباس جان ! این بار خبر تحویل خط را آوردم، بلند شو و زودتر آماده شو که گردان های جایگزین در راه هستند، با شنیدن خبر آن چنان خوشحال شدم که انگار واقعاً از قفس آزاد شده و یک بار سنگین از دوشم برداشته شد.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 33 "رزمنده مجروح"

نوید شاهد - " عباس لشگری " یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 33 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می‌گوید: «مات و مبهوت میدان نبرد بودم و داشتم به حوادث چند روز گذشته فکر می‌کردم که یکدفعه متوجه رزمنده مجروحی در وسط میدان شدم که با بلندکردن دست، استمداد کمک می‌کرد. از آن فاصله دور، تشخیص دادن دوست و دشمن بودنش اصلا امکانپذیر نبود.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 31 "یک نفر"

نوید شاهد - " عباس لشگری " یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 31 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «در یکی از این جابجایی ها یکدفعه متوجه یک نفری شدم که چند صد متر پایین تر داخل سنگری نشسته و به طرز عجیب و مشکوکی تماشایم می کرد، به قدری گرد و خاک و خاکستر و دود باروت فضای کانال را فرا گرفته بود که چند متری هم با زور دیده می شد و برای همین هم اصلا قادر به شناسایی فرد مذکور نبودم، اما رفتارش خیلی عجیب بود.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 30 "شکار تانک‌ها"

نوید شاهد - " عباس لشگری " یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 30خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «گرد و خاک فراوان موجب ایجاد هاله ای تیره و تار در داخل سنگرها شده و همین امر هم خوشبختانه موجب عدم ديد کافی تانکها و نیروهای عراقی شده بود، بهترین زمان برای شکار تانک‌های پیشرو بود، همه رزمندگان یکدفعه با فريادهای بلند الله اکبر و ياحسين (ع ) بپاخاسته و از لبه خاکریز شروع به تيراندازی و شلیک موشک سمت تانکها کردیم.»

مناجات/ آمده‌ام تا جان خود را بفروشم

شهید "مصطفی جوادی" در مناجات خود با خداوند می نویسد:خدایا، به جبهه آمده‌ام تا جان خود را بفروشم. امیدوارم خریدار جان من، تو باشی.

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 29 "لحظه وصال"

نوید شاهد زنجان - " عباس لشگری " یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 29خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «همرزم اصفهانی آب کمپوت را تا آخرين قطره سر کشيد و با صمیمیت خاصی روبوسی کرد و با خداحافظی راهی سمت پل بتونی شد و طولی هم نکشید که صدای سوت خمپاره‌ای آمد و زمین و زمان تیره و تار شد و بارانی از ترکش و گوشت و خون، داخل سنگر ریخت و بوی گوشت سوخته فضای کانال را برداشت.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 28 "اتفاق کوچک، نتیجه بزرگ"

نوید شاهد - " عباس لشگری " یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 28خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: « زمانی که تانک دشمن را رزمندگان به موقع زدند شالوده قشون از هم پاشیده و تانکها و نیروهای پیاده و کماندوی عراقی گروه گروه شروع به فرار از ميدان نبرد کردند و باردیگر عنایات رب کریم به امداد سالکان کوی پیرجماران آمد و با اتفاقی بسیار کوچک لشگری با آن هیبت و عظمت را مجبور به عقب نشینی کرد.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 27 "تیر خطا"

نوید شاهد - " عباس لشگری " یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 27خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «گلوله مستقيم عراقی‌ها هيچگونه آسيبی به فرمانده دلاور گردان نرسانده و سردار وزیری متعجب و لبخند زنان آرپی جی را بهم داده و خم شد و کلاهش را از روی زمين برداشته و با تعجب و شگفتی مشغول تماشای دو سوراخ این طرف و آنطرف کلاه شد، واقعاً شبیه به یک مجعزه بود.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 26 "نفس راحت"

نوید شاهد - " عباس لشگری " یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 26خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می‌گوید: «چند قدمی با پُل فاصله داشتم که یکدفعه ديدم سردار رسول وزيری فرمانده دلاور گردان و تعدادی از رزمندگان ضمن تيراندازی به سمت حوضچه‌ها، در حال نزدیک شدن به انتهای کانال هستند، به قدری خوشحال شدم که انگار دنیا را به من دادند، نفسی راحت کشیده و شاد و خندان به استقبال شان رفتم.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 25 "ترس از تنهایی"

" عباس لشگری " یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت بیست‌وپنجم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «کم کم داشت موشک ها و نارنجک ها به آخر می رسید و نگرانی و دلشوره هم بر وجودم مستولی می شد، ترس از تنهایی و وحشت از نفوذ کماندوها به داخل کانال و غافلگیری نیروهای گردان داشت همچون پتکی سنگین بر روح و روانم فرود می آمد.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 24 "شهادت سردار زلفخانی"

" عباس لشگری " یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 24خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «چند دقیقه‌ای گذشت و نه خبری از سردار زلفخانی شد و نه از نیروی‌های کمکی، چند موشکی که با خود داشتم برای دور نگاه داشتن کماندوها شلیک کرده و دیگر موشکی برایم باقی نماند، نگران شده و برای اطلاع یافتن از اوضاع و آوردن موشک به این طرف پل آمدم که خبر شهادت سردار زلفخانی را از بچه‌ها شنیدم.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 23 "نبرد غیرت و فولاد"

" عباس لشگری " یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 23خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «با رسیدن قشون دشمن به تیررس، فرمان آتش صادر و دوباره نبرد غیرت و فولاد آغاز شد و رزمندگان دلاور از هر سمت و سوی خاکریز شروع به تیراندازی و شلیک موشک کردند.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 22 " دقایق دلهره آور"

" عباس لشگری " یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 22 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: « دقایق بسیار وحشتناک و دلهره آوری بود ، تانک ها مستقیم به دل خاکریز زده و مقابل دیدگان مات و مبهوت مان داشتند از چند نقطه به کانال نزدیک و نزدیکتر می شدند ، همه رزمندگان با آن امکانات و تجهیزات و نفرات کم هرچه در توان داشتند ، مایه گذاشته و مردانه جنگیده و می جنگیدند ، اما انگار این‌بار اوضاع فرق می کرد .»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 21 " تغییر تاکتیک عراقی‌ها"

" عباس لشگری " یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در بیست‌ویکمین قسمت از خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «داخل حوضچه ها هم شلوغ بود و تعداد زیادی کماندو در داخل حوضچه پنجم اجتماع کرده بودند، فکر می کردم که طبق روال تک های قبلی، قشون اصلی دشمن وسط میدان ایستاده و فقط تانک‌های تی ۷۲ به خط خواهند زد اما با تعجب دیدم که اینبار تاکتیک عراقی‌ها کاملاً تغییر کرد.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 20 " ورود دوباره قارقارک"

" عباس لشگری " یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 20 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «بمباران خط بطور مستمر ادامه یافته و هواپيماهای عراقی پی در پی رفته و برگشتن و طول کانال را با شليک راکت و ريختن بمب و رگبار مسلسل زیر آتش گرفتند تا اینکه بعد از مدتی سروکله چند فروند هواپيمای پی سی هفت ( قارقارک ) درآسمان پيدا شد و هواپیماهای شکاری و بمب افکن فضای منطقه را ترک و بقیه کار را به هواپیماهای تازه وارد سپردند .»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر | قسمت 19 "هوشیاری به وقت خستگی"

" عباس لشگری " یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت نوزدهم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می‌گوید: «اکثریت رزمندگان به دلیل خستگی و بی خوابی شدید، به صورت بیهوش داخل سنگرها افتاده و خوابیده بودند، اما با این وجود چند نفر از فرماندهان غيور گردان و تعدادی از نيروهای قديمی و باسابقه جبهه با وجود فشار خردکننده خستگی و بي خوابی که از سرتاپای وجودشان می‌بارید، همچنان بيدار بودند.»

خاطرات رزمنده زنجانی از عملیات عاشورایی بدر/ قسمت 18 "بازی موش و گربه"

" عباس لشگری " یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 18خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: « تا غروب تانکها به بازی موش و گربه خود ادامه داده و آتش بارهای سنگین و سبک دشمن هم حسابی کانال و سنگرهای دفاعی گردان را گلوله باران کردند تا اینکه کم کم کماندوها شروع به عقب نشینی از داخل حوضچه ها کردند و پشت سرشان هم تانکها و نیروهای پیاده حاضر در وسط میدان عقب کشیدند.»
طراحی و تولید: ایران سامانه