سیزده بدر در سنگر
به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ؛ شهید ســياوش جوان بخش، بیست و هفتم تیر 1341 ، در شهرستان تهران چشم به جهان گشود. پدرش نقي، کارمند بود و مادرش خدیجه نام داشــت.وی تا پایان دوره متوســطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت.بعد به عنوان ســرباز ارتش در جبهــه حضور یافت.این جوان برومند دوم مرداد 1366 ، با ســمت خمپاره انداز در منطقه سومار توسط نیروهاي عراقي مورد اصابت گلوله قرار گرفت وشهید شد. تاکنون اثري از پیکر وی به دست نیامده است.
بخشی از نامه این شهید گرانقدر به خانواده اش را باهم می خوانیم:
نامه اول؛
سلام و صد سلام به شما خانواده خوب و عزیز، امیدوارم که حال همگی خوب بوده و سالی به خوبی خودتان در انتظار شما باشد.
راستی امسال سیزده بدر را چگونه گذراندید؟ حتما مثل هر سال در خانه ماندید. نه؟ من هم سیزده بدر در سنگر دیده بانی داده و به استراحت گذراندم، اینجا هر روز ما شنبه و روز اول کار است. بگذریم؛ امروز بیست و هفتم فروردین 1366، سه نامه از شما و مهناز داشتم و همانطور که می بینید نامه را هم روی ورقی که شما فرستادید می نویسم. مامان نمی دانی چقدر از دیدن خط تو و خواندن نامه ات خوشحال شدم. برای لحظه ای کوتاه فکر کردم در خانه هستم ولی حیف و صد حیف که دور از شما بودن دوباره گریبانگیرم شد .
مامان و سایر اهل بیت، من تا 14 روز دیگر به احتمال زیاد و به امید خدا به مرخصی خواهم آمد و اگر فکر می کنید نامه ای تا 14 روز دیگر به دستم می رسد باز هم برایم نامه بنویسید، مخصوصا مامان!
چند روز پیش حمله گسترده ای از قسمت ما به اسم (کربلای 9) انجام شد، که من هم با یکی دیگر از دیده بانی های 120، در آن موقعیت بودیم. با هم توانستیم یک تانک را هم از بین ببریم که فکر می کنم تشویقی هم خواهیم داشت. در این حمله اتفاقات بسیار جالب و خنده داری پیش می آمد، که نوشتن اش مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد. پس همه این وقایع را در چینه دانم نگه خواهم داشت تا برگشتنم.
دیگر چیزی به ذهنم نمی رسد که برایتان بگویم؛ جز اینکه باز مثل همیشه از شما طلب دعای خیر کنم. همه شما را به خدا میسپارم.
از دور روی همه شما را می بوسم . قربان همگی شما؛ سیاوش
نامه
دوم؛
خدمت برادر خوب و مهربان خودم جهانگیر سلام
امروز نامه تو را و بابا و مهناز و بسته پاکتها و نامه های شما به دستم رسید ، نمی دانی چقدر خوشحال شدم. اصلا انتظار نداشتم. چون چند دفعه پرسیده بودم و جواب منفی شنیده بودم. خلاصه امروز روز خیلی خوبی است، این نامه را فردا با ماشین آب برایتان پست می کنم و فکر می کنم تا یک هفته دیگر به دست شما برسد.
جهانگیر،
باید از شما به خاطر فرستادن نامه ی من به خارج و همچنین به خاطر اینکه در فکر خرید
عینک برایم بودید تشکر کنم؛ امیدوارم که روزی بتوانم به طریقی، هر چند کم ارزش تر
از کار شما، خدمتی هم برایتان انجام دهم. بگذار، خودمونی بنویسم؛ آقا زحمت کشیدی،
تشکر ، مرسی. ولی جهان، نوشتن و فرستادن آدرس اینجانب چندان ضروری نبود. یعنی اصلا
احتیاجی نبود. چون فرستادن نامه برای شما برایم راحتر است ولی در هر حال باز هم
تشکر، لطف کردی.
راجع به رادیو. این رادیوی چنان سنگین بود که حتی با باطریهای تازه و نو که تازه
از لفافش بیرون آمده بود هم کار نکرد. (ببخشید) و من هم دست به جائی نخواهم زد و
کاری هم با مگس و قورباغه داخلش ندارم. می گذارم تا با هم به سراغش برویم.
سلام مرا به هم دوستان و آشنایان برسانید.
قربان همگی شما سیاوش.
نامه سوم؛
بنام خداوند بزرگ و توانا
سلام و سلام صد سلام به شما بزرگترین خوبها؛ امیدوارم که همیشه خدا شما را از تمام بلایای عرضی- سماوی حفظ و محفوظ بدارد. و مهناز هم به لطف خدا راحت شده باشد و به خواسته خود رسیده باشد.
من هم بعد از آن تلفن به یگان مربوطه آمدم و فردای آن روز دسته ما به سومار مامور شد. هنوز هم معلوم نیست تا چند وقت دیگر در اینجا خواهیم بود ولی به لطف خدا جای ما خوب بوده و جای هیچگونه نگرانی نیست. این را که گفتم نه به این خاطر است که شما را نگران کنم و به وحشت بیندازم، فقط به خاطر اطلاع بود و بس. پس به هیچ وجه نگران نباشید.
حرف دیگری ندارم جز اینکه بگویم مثل همیشه فراموشم نکنید و مرا دعا کنید و هر خوبی و بدی دیدید به بزرگی خود ببخشید. قربان همگی شما سیاوش.
منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ