نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات داد
قسمت دوم خاطرات شهید محمود مظاهری
خواهر شهید «محمود مظاهری» نقل می‌کند: «پرسیدم: وسایل محمود رو چکار کردی؟ گفت: آقای موسوی، امام جمعه، ساعت محمود رو به یک نفر داد. اون هم مبلغی پول داد برای جبهه. ولی اون رو پس داد و پولش رو هم نگرفت.» نوید شاهد سمنان به مناسبت هفته فراجا خاطرات این شهید گران‌قدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند.
کد خبر: ۵۴۱۸۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۴

گفتگوی تصویری با جانباز اهل سنت «غفور عبدالهی»؛
جانباز اهل سنت «غفور عبدالهی»، در روایتی می گوید: سن و سال زیادی نداشتم که روانه مناطق جنگی شدم، دفاع از وطن از هر چیزی برایم مهمتر بود و هیچگاه از مقابله با دشمن پشیمان نشدم.
کد خبر: ۵۴۱۸۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۴

«برادران هم چادر من هیچ پتویی نگرفته بودند. شب را بدون پتو سپری کردیم، ولی جا دارد که بگویم نصف شب هوا خیلی سرد شد و ما تا صبح به خود لرزیدیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «غضنفر آذرخش» از جبهه‌ها است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۱۸۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۴

مستوره کریم پور، همسر شهید «ایوب رضایی» در مورد همسرش می‌گوید: حقیقت این است که زندگی مشترک ما زیاد طول نکشید. اما از قبل ایوب را می‌شناختم، او انسان باوقار و نجیبی بود.
کد خبر: ۵۴۱۸۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۳

روایتی خواندنی از استاندار اسبق کرمانشاه از شهید «عطاءالله اشرفی اصفهانی»؛
«علی اکبر رحمانی» استاندار اسبق کرمانشاه در روایتی از چهارمین شهید محراب می‌گوید: خیلی به تخت فولاد علاقه داشت. هربار که به اصفهان می رفت حتما به تخت فولاد می رفت و می گفت اینجا پیکر هفتاد پیغمبر، دفن است. بعد از انقلاب هم وقتی قسمتی از آن به گلستان شهدا بدل شد، علاقه خاصی به آن جا پیدا کرده بود.
کد خبر: ۵۴۱۸۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۳

خاطرات شفاهی خانواده های شهدا؛
شهيد علي گارگر از رزمندگان دفاع مقدس استان ایلام است که پس از رشادت های فراوان آذرماه 1372 در درگیری با ضد انقلاب در اطراف رودخانه میمه دهلران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. همسر شهید می گوید: وظیفه جوانان ماست که شهدا را بشناسند، آنها هم جوانانی بودند که جان خود را فدای این نظام کردند. فیلم این مصاحبه در ادامه منتشر می شود.
کد خبر: ۵۴۱۸۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۳

برادر شهید «محمدعلی حاجی قربانی» نقل می‌کند: «وقتی خوابم را برای پدر و مادرم تعریف کردم، آن‌ها آرامششان را کاملا به دست آوردند. جالب اینجاست که از آن زمان به بعد با ایمانی قوی می‌گویند فرزند شهید ما سرباز امام زمان (عج) بوده است.»
کد خبر: ۵۴۱۸۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۳

گفتگوی تصویری با جانباز اهل سنت «خدا مراد نقدی»؛
جانباز اهل سنت «خدامراد نقدی» در روایتی می‌گوید: به امام خمینی (ره) علاقه زیادی داشتم به دستور ایشان برای دفاع از وطن برخاستم. ما را به منطقه‌ای فرستادن که دمکرات‌ها می خواستند وارد کشور شوند به منطقه که رسیدیم همه جا را مین گذاری کرده بودند به یکباره روی یک مین رفتم و تمام بدنم زخمی شد آنها از هر حربه ای برای به دست آوردن ایران استفاده می کردند.
کد خبر: ۵۴۱۸۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۳

«برادرانِ هم‌چادری صحبت از سیگار می‌کردند و قرار شد در داخل چادر هیچ کس سیگار نکشد. برادر شیخی که از بچه‌های خوب گنبد کاووس بود از آن لحظه به بعد تصمیم گرفت سیگارش را ترک کند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «غضنفر آذرخش» از جبهه‌ها است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۱۸۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۳

جانباز بصیر رحیمی‌شال در گفتگو با نوید شاهد قزوین:
«در حالتی که به دشمن شلیک می‌کردم خمپاره‌ای به قسمت جلوی خاک‌ریز اصابت کرد که ترکش‌های آن چشم‌های مرا هدف گرفت. شدت جراحت به قدری زیاد بود که ساعتی نگذشت بیهوش شدم و موقعی به هوش آمدم که بر روی تخت بیمارستان در اصفهان بودم. بعد از هوشیاری متوجه شدم که از ناحیه هر دو چشم مجروح شدم و بینایی خود را از دست داده‌ام، ولی اعتماد به نفسم را از دست ندادم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی جانباز ۷۰ درصد بصیر «محمدعلی رحیمی‌شال» است که همزمان با روز جهانی نابینایان تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۱۷۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۳

پدر شهید «قاسمی» روایت کرد:
«اشتیاق شهادت ابراهیم را در برگرفته و با فریاد‌های الله اکبر در هر شلیک تانکی را نابود می‌کرد. » بخشی از خاطرات شهید «قاسمی» از زبان پدر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۱۷۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۵

«ما شهیدان حتی چیزهایی را که به فکر شما نمی‌رسد، هم می‌بینیم و از آنها اطلاع داریم!» بخشی از خاطرات شهید «اسدان» از زبان برادر این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۱۷۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۵

برگی از خاطرات شهید بهتویی؛
«هنگامی که مرا دید به طرفم آمده و اسلحه‌ام را تحویلم داد و سخن بسیار معناداری گفت که همیشه به یاد دارم ایشان فرمودند این اسلحه به‌معنای ناموس ما است مواظب ناموسمان باش ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «رجبعلی بهتویی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۱۷۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۰

پخش خاطرات شفاهی والدین شهدا
محمود جعفری برادر گرانقدر شهید «ماشالله جعفری» روایت می‌کند: «19 سالش بود که بصورت داوطلبانه به جبهه اعزام شد. زمانی هم که در خانه بود مدام درباره پیروزی انقلاب اسلامی صحبت می‌کرد. وقتی هم که به جبهه رفت همیشه می‌گفت: پیروزی نزدیک است.» در ادامه مصاحبه تصویری با پدر و برادر این شهید گرانقدر را می‌بینید.
کد خبر: ۵۴۱۷۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۹

«اوایلی که می‌خواست به پایگاه برود اجازه نمی‌دادم. من که نمی‌خواستم در پایگاه فعالیت داشته باشد از خدایم بود اما همش می‌ترسیدم از این طریق پایش به جبهه باز شود ...» ادامه این خاطره از زبان مادر شهید «محمد انصاریان» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۹

شهرستان بهاباد؛
نماهنگ اسوه های صبر، پشت صحنه ثبت و ضبط خاطرات شفاهی والدین معزز شهدای دفاع مقدس می باشد. این نماهنگ توسط مرکز اسناد و انتشارت معاونت فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان یزد در شهرستان بهاباد تهیه شده‌است. نوید شاهد یزد شما را به دیدن این نماهنگ دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۴۱۶۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۹

خاطره خودنوشت شهید میرزایی «21»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «از پل کرخه گذشتيم به طرف عين خوش پيش رفتيم و بعد از چند ساعت لشکر 19 فجر را پيدا کرديم و بعد از يک سری مراحل که در لشکر طی نموديم به...» متن کامل خاطره بیست و یکم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۵

خاطره خودنوشت شهید میرزایی «20»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «يکبار آژير خطر کشيده شد؛ حالا چه موقع است، ظهر ساعت یک بعدازظهر است (موقع ناهار) من و نگهدار در يک ظرف غذا گرفته بوديم چون غذا کم بود در همين موقع آژير زده شد و گفتند و...» متن کامل خاطره بیستم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۴

خاطره خودنوشت شهید میرزایی «19»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «يکبار ديگر که پهلوی بچه ها رفته بوديم برگشتيم و عصر بود که به سه راه دارخوئين رسيديم. موقعی که پياده شدم به کنار راه نگاه کردم، ديدم پدرم ايستاده و...» متن کامل خاطره نوزدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۳

خاطره خودنوشت شهید میرزایی «18»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «در آن نزديکی چند نفر ارتشی که نگهبان جاده بودند به ما ايست دادند و ما مانديم و بعد به جلو رفتيم و با آنها صحبت کرديم و جريان را گفتيم و...» متن کامل خاطره هجدهم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۶۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۲