نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات داد
طلبه شهید رضا عمادی ششم آذر ماه سال 1345 در روستاي تفریجان از توابع شهرســتان همدان به دنیا آمد. پدرش اسد الله، کشاورزي مي کرد. تا اول متوسطه در رشته انساني درس خواند. سپس به تحصیل در علوم دینــي پرداخت. طلبه بود. از سوي بسیج در جبهه حضور یافت. چهارم ديماه 1365 در بصره عراق به شــهادت رسید. پیکرش مدت ها در منطقه بر جا ماند و پس از تفحص، در گلزار شهداي باغ بهشت شهرستان زادگاهش به خاک سپرده شد. شهید علی اکبر عمــادي بیســت و نهم اسفند سال 1347 در روســتاي تفریجان از توابع شهرستان همدان به دنیا آمد. پدرش اسد الله، کشاورز بود. تا پایان دوره راهنمایي درس خواند. از سوي بسیج در جبهه حضور یافت. بیستم شهریور 1365 در جزیره مجنون عراق به شهادت رسید. پیکرش مدت ها در منطقــه باقي ماند و پس از تفحــص وي را در گلزار شهداي باغ بهشت شهرستان زادگاهش به خاک سپردند. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد
کد خبر: ۴۲۶۸۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۲۲

طلبه شهید رضا عمادی ششم آذر ماه سال 1345 در روستاي تفریجان از توابع شهرســتان همدان به دنیا آمد. پدرش اسد الله، کشاورزي مي کرد. تا اول متوسطه در رشته انساني درس خواند. سپس به تحصیل در علوم دینــي پرداخت. طلبه بود. از سوي بسیج در جبهه حضور یافت. چهارم ديماه 1365 در بصره عراق به شــهادت رسید. پیکرش مدت ها در منطقه بر جا ماند و پس از تفحص، در گلزار شهداي باغ بهشت شهرستان زادگاهش به خاک سپرده شد. شهید علی اکبر عمــادي بیســت و نهم اسفند سال 1347 در روســتاي تفریجان از توابع شهرستان همدان به دنیا آمد. پدرش اسد الله، کشاورز بود. تا پایان دوره راهنمایي درس خواند. از سوي بسیج در جبهه حضور یافت. بیستم شهریور 1365 در جزیره مجنون عراق به شهادت رسید. پیکرش مدت ها در منطقــه باقي ماند و پس از تفحــص وي را در گلزار شهداي باغ بهشت شهرستان زادگاهش به خاک سپردند. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد
کد خبر: ۴۲۶۸۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۳/۱۵

خاطرات آقای عباس مریخی
آخرین روزمدرسه در صف صبحگاهی گفت: انشاءا... به فرمایشات امام راحل لبیک گفتم و به جبهه حق علیه باطل عازم شدم و انشاءا... به امید خداوند متعال و با دعای مستجاب شده شما، راه کربلا آزاد می شود و می آیم تا همه شما را به زیارت حضرت سیدالشهداء(ع) ببرم.
کد خبر: ۴۲۶۸۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۰

نویسندگان:سمیرا ثباتی مقدم - مجتبی ترحمی - آرزو ایمانی - فاطمه نورزیان- طیبه جعفری
تلاش می کنم تا از میان جمعیت خودم را به خانه برسانم . از دیدن دیوار خراب شده خانه و سقف ریخته شده بیشتر وحشت می کنم . با صدای بلند مامانم را صدا می زنم : « مامان ! مامان ! کجایی مامان ؟ » می خواهم بروم توی خانه که آقای حسینی دستم را می گیرد : « کجا می ری محسن ؟ صبر کن ! » . با گریه می گویم :
کد خبر: ۴۲۶۸۴۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۱

برادر شهید «مجید عبدوس» نقل می‌کند: «شب عملیات متوجه شدم یکی از بچه‌ها حال خیلی عجیبی داره. نماز می‌خونه و گریه می‌کنه. نزدیک رفتم. مجید بود کمی کنارش ایستادم. لذت می‌بردم. نمازش که تموم شد، بلند شد و من رو توی بغلش گرفت و گفت: امشب شهید می‌شم.»
کد خبر: ۴۲۶۸۳۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۰

خاطرات فهیمه مهری هرسینی- ایثارگرکرمانشاهی در هشت سال دفاع مقدس؛
روزی مشغول شستن پتوهای خونین رزمندگان بودیم. وقتی پتو را باز کردیم یک دفعه یک عقرب از لای پتو بیرون آمد. این حیوان از جبهه برای ما پیغام ایثار و شهامت و شهادت آورده و خواسته به ما نشان بدهد آن ها چه کسانی هستند و ما چه کسانی هستیم.
کد خبر: ۴۲۶۸۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۶

شهید محمدعلی قاسمی نژاد در بیست و یکم دی ماه 1359 در مناطق جنگی جنوب کشور به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۲۶۸۱۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۰

خاطرات ملک تاج قاسمی- ایثارگر کرمانشاهی در دوران هشت سال دفاع مقدس؛
پسر بچه ی بسیجی به زمین افتاده بود. خیس خون. ترکش شکمش را پاره کرده بود و تمام دل و روده اش بیرون ریخته بود. پسرک داد می زند. نه. نمی خواهم. اسلحه ام را بدهید. همین جا شکمم را بخیه کنند. من می خواهم دوباره بجنگم. جانم فدای رهبر.
کد خبر: ۴۲۶۸۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۱

احمد من بچه ی خوبی بود، خیلی خوب . حقش بود برود جبهه ی جنگ و شهید شود؛ درست مثل علی اکبر امام حسین (ع) .
کد خبر: ۴۲۶۷۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۹

خاطرات آقاي حسين ابراهيم زاده برادر شهيد محمدرضا ابراهيم زاده
بعد از شنيدن خبر شهادتم برايم گريه نكنيد، اگرخواستيد گريه كنيد، به مصيبت بزرگ كربلا گريه كنيد كه ما هر چه داريم از كربلا داريم. در مجلسم نیز نقل و خرما پخش كنيد.
کد خبر: ۴۲۶۷۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۰

خاطرات شیرزن خطه گیلانغرب در دوران دفاع مقدس- فرنگیس حیدر پور" قسمت اول"؛
آن روزها، معمولا" حیوان های وحشی زیاد به طرف آوه زین می آمدند یک روز که بیشتر مردم جلوی در خانه هاشان نشسته بودند و من هم مشغول ریسیدن بودم، یکدفعه از دور چیزی را دیدم که به سمت ده آمده می آمد. دیدم چیزی شبیه گرگ است. داد زدم: گرگ... گرگ.
کد خبر: ۴۲۶۷۱۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۰

یکبار که تازه از جبهه آمده بود، به دیدارش رفتم و گفتم: جواد، شما و برادرت که مرتب جبهه هستید، پدرتان هم که در جبهه کردستان است و خانواده شما تنها. نمیشه شما و آقا جعفر نوبتی به جبهه بروید! متعجبانه به من چشم دوخت و پس از مکثی کوتاه گفت: دائی جان خانواده من تنها نیستند، خدا با انهاست!
کد خبر: ۴۲۶۶۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۹

خاطرات دوستان شهید غروبی
تنها از امت مي خواهم كه دعا كنند تا خداوند امام را نگه دارد. آنهائي كه بيرون از اينجا عرفان و حكمت عملي را مطرح مي كنند، بيايند در جبهه، عمل عرفان را ببينند و خدا را و حضور امام زمان(عج) را در جبهه جستجو كنند.
کد خبر: ۴۲۶۶۴۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۸

شهید اردیبهشت ماه
شهید محمدرضا ابراهیم کهکی فرزند اصغر در سال 1348 در شهر مقدس قم (کهک) دیده به جهان گشود و در اردیبهشت ماه سال 1367 در غرب کشور در عملیات والفجر 10 بر اثر اصابت ترکش به تمام بدن به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۲۶۶۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۸

خاطرات مراد حسین زاده دوست شهید مهدی شلانی؛
صدای آژیر قرمز خبر از حمله ی دیگر می داد و فریاد و جیغ بچه ها در یک آن سکوت را شکست.موشکی به اطراف خانه ما اصابت کرد. دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم چشمم به جنازه هایی افتاد که توی حیاط افتاده بودند. خدایا باورم نمی شد چند لحظه قبل همه در حال صحبت بودند و حالا!...
کد خبر: ۴۲۶۶۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۸

روایت خاطرات جانباز 55 درصد بجنوردی
جانباز حسن ظهیری مقدم، اهل بجنورد از جمله رزمندگان بسیجی است که هر چند سن او برای اعزام به جبهه، سن قانونی نبود، اما او برای حفظ خاک، ناموس و دین این سرزمین دواطلبانه با اصرارهای بسیار زیادی به جبهه اعزام می شود و در کنار دیگر رزمندگان ایرانی تا پس از جنگ هشت ساله می جنگد و بارها مجروح می شود
کد خبر: ۴۲۶۵۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۰

به من خبر دادند محمد جواد زخمی و در اصفهان بستری است. آدرس بیمارستان را گرفتم، همسرم که خواهر محمدجواد بود را همراه مادر ایشان به بهانه ای بردم اصفهان.
کد خبر: ۴۲۶۵۳۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۸

مولف محمد اطهری
لحظات پاياني دوره است، بچه­ها از اين فرصت استفاده كرده و با دوستان هم‌دوره خداحافظی مي­كنند. يكي صورت به صورت دوست هم­دوره­اش گذاشته و در گوشش چيزي نجوا مي­كند. يكي به ديگري نشانی می‌دهد و می‌گوید: «یادت نره؛ حتما نامه بنویس. رسیدی منطقه؛ عکس بفرست...»‌ يكي هم دست در گردن دوستش انداخته و نمي­تواند به سادگي از او جدا شود.
کد خبر: ۴۲۶۵۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۸

خاطرات خانواده شهید
خاطره ای شاید تلخ اما به یادماندنی ترین خاطره برای من که در دلم مانده، آخرین حرفهایش در آخرین دیدارمان بود. گفت: پدر جان من اين دفعه مي روم و در راه امام حسين(ع) و با عشق به ولايت در انتظار شهادت خواهم بود.
کد خبر: ۴۲۶۵۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۸

آلبوم تصاویر شهدای استان سمنان
تصاویر شهدای استان سمنان
کد خبر: ۴۲۶۵۱۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۸