نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات داد
نوید شاهد: زمستان بود و هواي پايگاه همدان به شدت سرد . لكه هاي پراكنده ابر در آسمان ديده مي شد . من در جلو گردان پروازي قدم مي زدم و در افكار خود غوطه ور بودم . با آمدن جناب سرهنگ ياسيني كه در آن زمان معاونت عمليات پايگاه را به عهده داشت به خود آمدم .
کد خبر: ۳۸۷۶۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: در آن زمان كه من 5 ساله بودم ، يك روز در عالم كودكانۀ خود با عروسكهايم مشغول بازي بودم . ديدم پدرم در راهرو راه مي رود و فكر مي كند . پدر آنقدر در عالم تفكر غرق شده بود كه نتوانستم او را براي بازي با خود فرا خوانم . چون اكثر وقتها كه به خانه مي آمد با من بازي مي كرد ويا حرف مي زد ، ولي اين دفعه بدجوري به فكر فرو رفته بود . همانطوري كه قدم مي زد و فكر مي كرد .
کد خبر: ۳۸۷۶۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: اوايل سال 1357 درست در بحبوحۀ تظاهرات مردمي عليه شاه از تهران به پايگاه بوشهر منتقل شدم. شهيد ياسيني چند صباحي قبل از من به آن پايگاه رفته بود و در آنجا با هم همكار شديم. او را از دوران دانشكده مي شناختم.
کد خبر: ۳۸۷۶۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: زمستان بود و هوا سرد ؛ صبح زود از منزل بيرون آمدم و عازم محل كارشدم . هوا چنان سرد بود كه اگر لباس گرم نمي پوشيدي سرما تا مغز استخوان نفوذ مي كرد.
کد خبر: ۳۸۷۵۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: از بابت پایان کار لوله کشی آب روستا که خیالش راحت شد، دیدم مدتی است خیلی این بچه توی فکر می رود، خیلی نگران است. یک روز از پدرش پرسید: بابا شما برای آینده من چه فکری کرده اید؟
کد خبر: ۳۸۷۵۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نوید شاهد: یکبار رفته بودم هنرستانی که مهدی در آن درس می خواند ، هنرستان دکتر ناصری در منطقه ازگل بود . وقتی رئیس هنرستان را دیدم به من گفت : آقای محترم ! نگذارید این بچه بیاید هنرستان .
کد خبر: ۳۸۷۵۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نوید شاهد: برخی ممکن بود مهدی را یک جنگجوی سختگیر و البته اهل بگو و بخند بدانند ، شاید به دلیل همین برخوردهای ظاهری در رفتار و کنش مهدی بود که هرکس قادر نبود آن اخلاص و لطافت ایمانی روح او را ببیند.
کد خبر: ۳۸۷۵۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نویدشاهد: چند ساعتی از ورود ما به منطقه نمی گذشت و هنوز چادرمان را علم نکرده بودیم که حاجی به سراغمان آمد. من و مسئول واحدمان حاج سعید قاسمی و سرگروه تیمهای شناسایی به همراه حاجی به بازدید منطقه عملیاتی رفتیم تا از بلندی منطقه را شناسایی کنیم.
کد خبر: ۳۸۷۵۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نوید شاهد: یادم هست مهدی با اسلحه ای که بدست آورده بود آمد و آن را در خانه ما مخفی کرد و در همان حال به من گفت تا می توانید به سربازهای پایگاه نیروی هوایی دوشان تپه از نظر غذا ، لباس و دارو رسیدگی کنید .
کد خبر: ۳۸۷۵۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نوید شاهد: از موقعی که خداوند این بچه را به ما داد یک برکت و نعمت خارق العاده ای به خانواده ما وارد شد . سال 1340 من علاوه بر کشاورزی در سد لتیان هم کار می کردم . زمستان همان سال قرار شد مهدی را بیمه کنم
کد خبر: ۳۸۷۵۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نوید شاهد: سال 1345 مهدی پنج ساله بود که به سختی مریض شد . من او را بردم به تهران و دکترها می گفتند باید این بچه را در مریض خانه بخوابانیم . این کار را کردیم و آمدیم . من مرتب می رفتم او را می دیدم و آمدم.
کد خبر: ۳۸۷۵۱۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نوید شاهد: یک بار که مهدی در سرپل ذهاب بود ، من رفتم به او تلفن زدم و با وی صحبت کردم . خواهرش هم همان شب ساعت 8 به او تلفن کرد . شب من خواب دیدم که بهار است و دارد نم نم باران می آید . بعد دیدم که هیئت عزاداری خیلی سنگین از حسینیه مان بلند شد و
کد خبر: ۳۸۷۵۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نوید شاهد: در پایان مرحله سوم عملیات والفجر 4 ، بر روی ارتفاعات کانی مانگا هنوز بخشی از این ارتفاع سقوط نکرده بود . قرار بود بچه ها از آن قسمت عقب بکشند . اما هنگام بازگشت تعدادی کمین عراقی بود که سر راه بچه ها قرار داشت .
کد خبر: ۳۸۷۵۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نوید شاهد: بعد از آن همه مقاومت سرسختانه ای که به خرج می داد با کمال تعجب دیدم آمد و گفت: من دیگر مخالفتی ندارم. منتها به من گفت: مادر حالا که برایم خواستگاری می کنید اول به خانواده دختر بگویید این پسر قرار است شش ماه دیگر شهید شود، ببینید چه عکس العملی نشان می دهند.
کد خبر: ۳۸۷۵۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نوید شاهد: یك شب مهدی به خانه آمد و با خوشحالی و شور و شعف عجیبی به من گفت: ننه، دیشب كه بچه ها داشتند كشیك می دادند، حضرت امام وارد حیاط منزل شد تا قدم بزند، بعد رفت سر وقت یكی از بچه ها و به اوگفت: پسرم می شود اسلحه ات را به من بدهی تا به جای تو نگهبانی بدهم!؟
کد خبر: ۳۸۷۵۱۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نوید شاهد: یک روز با مهدی نشسته بودیم و صحبت می کردیم . قرار بود قبل از غروب آفتاب نیروهای باقیمانده گردان را بنه تدارکاتی به طرف خط حرکت دهیم .
کد خبر: ۳۸۷۵۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نوید شاهد: در ایام سوگواری خامس آل عبا خودش در رأس دسته های عزاداری مردم ریجاب حاضر می شد و با صدای خوشی که داشت برایشان مرثیه های حماسی عاشورا را می خواند.
کد خبر: ۳۸۷۵۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نوید شاهد: اواخر آبان ماه 1357 بود که یک روز مهدی به من گفت : آبجی ، بچه های همکلاسی ام را در میدان ازگل جمع کردم و رفتم بالای سکویی تا برای آنها درباره جنایتهای شاه وکشتار دانشجوهای دانشگاه تهران سخنرانی کنم .
کد خبر: ۳۸۷۵۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نوید شاهد: از همان روزها در ریجاب ، همین طور که مهدی پشت میزکارش در سپاه ریجاب نشسته بود مردی از عشایر منطقه توی اتاق مهدی مؤدب و گرم به او سلام کرد در عوض دیدیم او پیش آمد جلوی مهدی زانو زد و ناگهان به صدای بلند شروع کرد به گریه .
کد خبر: ۳۸۷۵۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶

نوید شاهد: بچه هایی که قرار است شهید بشونداز چند روز قبل حرکات و رفتارشان طور دیگری می شود ، البته طوری نیست که من بتوانم تفسیرش کنم ، یعنی قابل بیان نیست بلکه باید با اینها برخورد کرد، باید اینها را دید و عوالم شان را درک کرد .
کد خبر: ۳۸۷۵۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۶